باغ،دلش خسته بود
پنجره را بسته بود
حال وهوایی نداشت
راه به جایی نداشت
تا که از آن دور
قاصدی از جنس نور
آمد واز عشق گفت
ذوق شکفتن ،شکفت
بازهم از ذهن دشت
فکر شقایق گذشت
پنجره ای باز شد
زندگی آغاز شد
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط salimi
آخرین مطالب